انتشار البوم سبک تازه
اول خرداد 96
این شعر رو خودم خیلی دوست دارم. پیشنهاد میکنم با مراجعه به کانال تلگراممون نماهنگ این ترانه زیبا رو هم دانلود کنین.
نظرات شما برای من سازنده س
ممنونم از حضورتون
پیوستن به تلگرام ما : @mahotoranj
کتابها می ارزند به گوشیهایی که خودشان را نخود هر آشی کرده اند.
برنامه ی زندگی مشخصی دارند.
نوشته شده اندچاپ شده اند که دستها را به آرامش دعوتکنندو چشمها را به تمرکز.
هوش را به تقویت و ذهن را به فعالیت دعوت میکنند.
کتابهاگاهی آنقدر جذابند که لبهارا به حرکت وامیدارند
حتی گاهی دوربین ها تا زمان خوانش کتابهاراثبت نکنند دلشان آرام نمیگیرد...
کتابها سر میز شام ظاهرنمیشوند.
به غرورشان برمیخورد میان برگه هایشان هر تصویرو متنی را جای دهند
در زندگی دیگران سرک نمیکشند
زندگی و آبروی خوانندگان را هک نمیکنند.
از چیزی که متعلق به دیگریست بدون اجازه کپی نمیپذیرند
تصویر دیگران را به سخره نمیگیرند
و به کسی اجازه هیچکدامرا نمیدهند.
کتابها زندگی را گم نمیکنند
واگر کسی غرقشان شود دستش را گرفته و نجاتش می دهند
کتابها آبرودارند
اما
اما اینروزها گوشیهای نخود هر آش
، سرسفره ،کلاس درس ،هواپیما،پیک نیک های خانوادگی ،
زمان رانندگی و وو سرک میکشندانقدر وقیح هستند که درزندگی دیگران نیز دست وپاگشوده اند.
گوشی ها همان رفیقان نابابند...
کمی امروزی تر...
#هانیه_سیدمردانی
لطفا در صورت کپی از مطالب نام صاحب اثر کر شود .
تو با #کودکانه هایت #عاشقی می کنی
و من کودکی م را در چهارده سالگی رهانموده و بزرگ منشانه فکر نموده ام.
تو عاشقانه هایت را می سرایی
و من غبطه ی ذهن درگیرم را میخورم
تو جای جای زمین را با #اتومبیلت گشت میزنی
و من برای ماندنم #خیابانها را #قدم به قدم حفظ میکنم.
تو تحصیلات حفظی ت را به رخ میکشی و من علم تجربه ام راهم مخفی نموده ام.
کودک بمان.کودکانه لبخند بزن. فکرش را هم نکن که من چه میگویم.از کجا میگویم.
لبخند ذهن کودکانه ات ،هیچ هم که نداشته باشد، لبخند است.
و این قوت قلبیست برای من که لااقل تو آرامی.
#لبخندبزن
#کودکانه فکر کن
هرچند من کودکی ام را در همان چهارده سالگی جا گذاشتم...
#هانیه_سیدمردانی
لطفا در صورت کپی نام صاحب اثر نیز ذکر شود .
پیامبر نیستم
اما
معجزه خواهم کرد
با همین ذغال سیاه دود گرفته
کاری میکنم
دوباره معجزه ساط شود
طبیعت سبز گمشده در این سیاهی
دیواری سفید
خالی
و نقشی از آرامش
نقش درختی سبز با قامتی بلند
آرمیده در آغوش زمین
و دستانی تسبیح گوی
رو به آسمان الهی
و مردی که سالهاست تکیه داده به همین درخت
نگران
و البته امیدوار
معجزه
همین امید بیدار است
صدایی هست
صدایی از دور دست
هی پیرمرد
بلند شو
معجزه ات دستان پینه بسته ی تو را می خواهد
تا برای تحمل سرمای نیمه شب
هیزم بشکنی
....
#هانیه_سیدمردانی
لطفا در صورت کپی از شعر ، نام صاحب اثر ذکر شود.
عاشقی که من باشم ،
معشوقه ای کهتو
پایان قصه میشود افسانه ی قرن
پایان قصه
میرسد به موهای سپید من
و چشم های تار شده از گریه
روزی که برگردی به من
با چشم های تارشده ام ، تار میزنم برایت
پنجره های خواب الوده را باز میکنم
قهوه که نه
اینبار
چای زعفرانی دم میکنم برایت
می نشینم و بار دیگر
از دستانت میخواهم که موهایم راببافد
به بهانه ی خواستنت
تا شاید بمانی اینبار
در اغوشم...
#شعر : هانیه سیدمردانی
لطفا در صورت کپی نام شعر ذکر شود .
بزودی انتشار سراسری آهنگ جدیدم
از موسسه غزل هنر
منتظر باشین ...
در این شب پر از امید و اجابت دعا
به تو می سپارم آخرین برگ پائیز را هم
تلاطم عشق را هم
خاطرات زیبا را هم
لبخند را هم
ترانه را هم ...
چشمانت را ببند
آرزوهایت را به زبان بیاور
غزل را بهانه کن ، آیین را به جای آر
خدایی در این حوالی برایت ساز می نوازد
همان که تو می خواهی
همان که به رقص وا میدارد زمستان را
یلدای عمرت پر از ترانه مهر
پر از اجابت عشق و بیکران برکت
یلدایت مبارک
شعر: هانیه سیدمردانی
بالاخره کار بعدی هم به پایان رسید
مادرجون
خواننده : ماندگار
ترانه سرا : هانیه سیدمردانی
موسسه غزل هنر
جمعه شبا دورهمی که داشتیم
سر روی زانوهات که میگذاشتیم
قصه های قدیمی که می گفتی
موی نوه کوچیکه تو میبافتی
سفره ی نذریت بوی عاشقی داشت
دستای تو خوبی تو قلبا می کاشت
عطر غذات میرفت تا 7 تا کوچه
دلتنگتن غیر من ،اهل کوچه
کاش باز میشد صدات کنیم (مادرجون )
بازم بگی : جونِ دلِ مادرجون
کاش باز میشد بیایم به دیدنت کاش
مادربزرگ ، رفته خدا به همراش
صدای ذکر تو میاد از خونه
که قبل خواب میخوندی عاشقونه
کاش میرسید صدای ما به گوشت
واااای که چه زحمتامون بود رو دوشت
یادش بخیر لحظه ی تحویل سال
گرفتن از تو دَشِ اول سال
یادش بخیر خونه ی تو صفا داشت
اونوقتا زندگی خیلی بها داشت
همراه تو رفتن به سیزده بدر
خوبه که عکس گرفت ازون روز پدر
یادش بخیر هوای ما رو داشتی
مِهرِتو تو قلب همه میکاشتی
لک زده دل واسه نوازش تو
دعوا واسه خواب روی بالش تو
لک زده دل واسه صدات مادرجون
بازم یه بار نگات کنیم ، مادرجون
قاب کردیم عکست رو .کنار آینه س
تموم خونه ت هم پر از نشانه س
یاد تو زنده س بین ما ، مادرجون
میخونیم از تو واسه تو ،مادرجون
(هانیه سیدمردانی)
تمام تو
از عطر نارنجِ بهار ، لبریز است
سنجاقکهای ساز به دست
مرداب را بیدار می کنند
و می افروزند نور ماه را
بر فراز تپه های فیروزه ای تابلوی نقاشی
و چرخ میزند خورشید
در چشمان رنگین آهوی خفته
عطر تو
شعر سر میدهد
آواز میخواند
ساز می زند
عطر تو
بهارنارنج ها را مست می کند .
هانیه سیدمردانی
خواستن ، توانستن است...
میخواهم درس بخوانم . بزرگ بشوم . خلبان ، دکتر ، مهندس ف شاعر ،
هنرمند و یا بهترین معلم و خلاقترین آموزشگار دنیا ...
میخواهم سازنده ی طلایی ترین قصر مجهز دنیا باشم.
میخواهم از نیمایوشیج هم بالاتر بروم.
شاید در یکی از سفرهایم هم دست کودک بی کسی را گرفته با خود
به سفر دور دنیا هم بُردم ....
میخواهم خانوده ی من زبان زد خاص و عام باشد .
میخواهم به چند زبان دنیا مسلط باشم. میخواهم تمام غذا ها را که نه
بیشتر غذاهای دنیا را مزه کنم. میخواهم موسس یک بنیاد خیریه باشم.
میخواهم دستی را بگیرم و به اوج برسانم . میخواهم ،
اصلا میخواهم فقط همین جمله را باور کنم با تمام وجود که
( خواستن توانستن است ) اما ...
اما چه کنم در سرنوشتم جملات جور دیگری نوشته شده بود .
اصلا بهتر بود به جای میخواهم ، می نوشتم میخواستم ...
تا قصه ام باورکردنی تر شود.
خواستم ولی چرا با تمام خواستنهایم هنوز به آرزوهایم نرسیده ام .
مگر کجای این ضرب المثل را نفهمیده ام. مگر نخواستم ؟!
مگر قدم بر نداشتم ؟! مگر تلاش نکردم ؟! مگر ... مگر ... مگر ...
نه . یا این مثل اشتباه است یا من از سیاره ای دیگر آمده ام .
چون من دیگر نیست !!!
برای صاحب شغل خوب شدن باید میتوانستم درس بخوانم و
در خانواده ای بزرگ می شدم که حداقل مرا برای تحصیل
به مدرسه میتوانست بفرستند اما...
من که خانواده ام را انتخاب نکرده بودم. اما با تمام کسری زندگی
خانواده ام را دوست دارم. باید کار می کردم و خرج خود و یا
غیراز آن خرج خانواده را هم درمی آوردم پس وقت نکردم
درس بخوانم یاد بگیرم از خستگی نتوانستم فکر کرنم رویا پردازی کنم
خلاقیت نشان دهم پس ازنداز کنم و .... و نتوانستم
خواسته هایم را به جایی برسانم . دنیا برایم جوری گشت که خواب هایم را هم
شروع و پایانش را از اختیارم درآورد .
خواستن توانستن است ... جمله ی زیباییست .
دوست داشتم قدمهای قرص و محکمی بردارم اما پشتیبان نداشتم
حتی آرام و قرار . وحتی وقت برای خودم.
سال گذشته شنیدم از کودک کاری در ماه عسل که :(من حتی وقت برای آرزوکردن نداشتم)
برای ساختن قصر که نه خانه ای کوچک شبیه آرامش هم
باید از پس انداز نداشته ام بتوانم آجر که حداقل آن است را بخرم که ....
آهای کسی که گفته ای : خواستن توانستن است ،
تو می توانی گذشته های مرا باز گردانی یا عمر خسته ی رفته ی مرا باز گردانی ؟!
می توانی جای من باشی و بتوانی ؟؟؟
نه . قبول ندارم . خواستن توانستن نیست.
خواستن تمام رسیدن و داشتن نیست فقط یک قدم به سمت نگاهی مثبت است
و انرژی
من امیدم را از دست نخواهم داد چون خدایی که مرا آفریده است
آرزوهایم را به اندازه توانم در دلم قرارداده است . خواهم رسید اما
شاید دیر دیر دیر . فقط تاکید نکنید که اگر میخواستم
در همان جوانی به آرزوهایم می رسیدم.
تقدیم به تمام کودکان کار و کسانی که خواسته اند ولی هنوز
وقت رسیدنشان نشده است.
#هانیه_سیدمردانی
#کودکان_کار
آلبوم : غروب تلخ یک رویا
خواننده : مصطفی مرادی
موزیک : پیام کیا – میکس و مستر : حسین پور معصومی – گیتار : مهیار قاسمی )
که در این آلبوم افتخار همکاری با تک آهنگ (بادوحشی) رو داشتم
شب ، تاریک و عمیقی ست پر از زیبایی
پر از بی خوابی
سکوت.
خیابان خاموش ، مردد ، کمی وهم انگیز.
شب پر از مهتاب است
پر از پولک شب تاب که پاشیده به دامان لباسش مهتاب.
زندگی
زیبایی
من در این تاریکی
که سکوت ، می خواند
قصه ی خط خطی روزم را
زندگی می بینم
دوستی ، آرامش
( و خدایی که در این نزدیکیست) ...
من در این تاریکی
صبحی می بینم
لبالب انگیزه، عطش کاری نو
نُتِ آرامترین موسیقی
و صدایی که دلش می خواهد
برسد فریادش
به اورانوس به ماه.
اذان می گوید
ماه بیدار شد از آهنگش
و شروع میشود آرام برایم صبحی زیباتر
به رنگ مهتاب
شب و روزم انگار ، جابجایی دارد.
دوست دارم شب را
با همه ظلمت و تاریکی و وهم ش هر بار.
دوست دارم شب را
که در آن میشنوم دردهای گره خورده به تاریکی را
که نمیدانم از آن چه کسیست ؟!
دردهایی که برایم شعر است
برایم طرح ست
دردهایی که می کشند دست بر حنجره ای خسته و
می نوازند سیم های گیتار را.
دوست دارم شب را
دوست دارم شب را.
(هانیه سیدمردانی)
تو نگاهَت مثل دروازه ی آماده جنگ
گوشهایت پُرِ آرامش چنگ
چشمهای تو نگین آمده از قالب سنگ
تو لبت رنگ
دلت سنگ
تمامِ غزلِ زلفِ پریشانت رنگ
من دلم تنگ
دلم تنگ
دلم تنگ...
هانیه سیدمردانی
دوست عزیزی برام آهنگ بسیار زیبای (مگه نه)رو با صدای منصور عزیز ارسال کردن
هنوز سیر نشدم از شنیدنش
منتظر پاسخ هدیه تون باشین.
همینجا براتون میذارم
پائیز که می شود
موج میزند خاطرات سوخته در مرداب جوانی ام ...
آرام
آرام تر
هنوز درد می کند جای قدمهایت بر زمین قلبم
هانیه سیدمردانی
هر روز لینک دانلود یکی رو خواهم گذاشت تا بتونین شنونده آهنگهای این سه آلبوم باشین.
دوستتون دارم
لال است
نمی شنود که چه می گوید چشمانت
نمی شنود که چه می خواهد
دیگر پاسخت را نخواهد داد
ناشنوا و لال
اصلا شاید هم روزه سکوت گرفته باشد ؟!
نمیدانم
فقط میدانم دیگر هرچه نگاهم کنی
چشمانم پاسخت را نخواهد داد
حتی اگر ساعتها خیره در آرامشش باشی
حتی اگر خیره در چشمانم باشی
چشمانم لال است و ناشنوا
هانیه سیدمردانی
کنارم باش
سایه ات هم کافیست تا آرام شوم.
کنارم باش
همین جا
در یک قدمی من .
#هانیه سیدمردانی
باران میبارد و باز دل ، تنگ میشود برای صحبت های عاشقانه با تو.
باران می بارد و باز چترم از نبودت اشک میریزد و دامان خیابان های شهر از گریه هایش خیسِ خیس می شود.
باران می بارد چشمانت کاش
متوجه بغضم نشود.
تو را رنجاندم در همین شب بارانی اما باور داشته باش قلبم برایت می تپد
آنهم عاشقانه ی عاشقانه.
حسادت اخلاقم را تغییر داده. تو را یا مطلق میخواهم یا ... . یایَش مهم نیست.
بگذار آدم بدِ قصه فعلا من باشم. قول داده ام در انتهای قصه همان شود که من میخواهم و تو. فعلا دنیا جورچینش بر وفق مراد ما نیست ...
آه میکشد ریه های ندانم کارِ من. انگار نمیدانند تک تک تار موهایم به نفسهایشان بند است.
هر بار سفید و سفید تر . هر بار دل تنگ و دلتنگ تر.
میخواهم آواز بخوانم . شعر بنویسم. نقاشی بکشم.
میخواهم تو را در نمایشت فراموش کنم. اگر
وفقط اگر ، این هنر در من ظهور کند.
که بعید میدانم. بعییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید بعید.
#هانیه سیدمردانی
شبهای من را در سرزمین بی وفایت ، کم بسوزان
تمام شدم
تمام.
مگر چه کرده ست با تو ، قلبم
که چنین با شبهایم در جنگی ؟!؟
دست بردار از من
از بهای سوخته ی یکساله ام.
دست بردار...
تو با کودکانه هایت عاشقی می کنی
و من کودکی م را در چهارده سالگی رهانموده و بزرگ منشانه فکر نموده ام.
تو عاشقانه هایت را می سرایی
و من غبطه ی ذهن درگیرم را میخورم
تو جای جای زمین را با اتومبیلت گشت میزنی
و من برای ماندنم خیابانها را قدم به قدم حفظ میکنم.
تو تحصیلات حفظی ت را به رخ میکشی و من علم تجربه ام راهم مخفی نموده ام.
کودک بمان.کودکانه لبخند بزن. فکرش را هم نکن که من چه میگویم.از کجا میگویم.
لبخند ذهن کودکانه ات ،هیچ هم که نداشته باشد، لبخند است.
و این قوت قلبیست برای من که لااقل تو آرامی.
لبخندبزن
کودکانه فکر کن
هرچند من کودکی ام را در همان چهارده سالگی جا گذاشتم...
هانیه_سیدمردانی
بخواب
آسوده از هر آنچه اتفاق می افتد
آسوده از هر آنچه اتفاق خواهد افتاد
من بیدار خواهم ماند
تا خود صبح
تا ساعتی که خورشید چشمانت را باز کند ، بیدار خواهم ماند
برای تشکر نیست
من دوست دارم که دوستت داشته باشم
من دوست دارم برایت بیدار باشم
بیدار خواهم ماند
آسوده بخواب
آسوده تر از هرآنچه فکرش را می کنی...
#هانیه_سیدمردانی
شهر در هم ریخته
سازها آویخته
من هم از این جمعم
که الک آویخته ...
#هانیه_سیدمردانی
میدونم هیچ وقت فراموشت نمیشم و فراموشم نمیشی ...
این قانونِ
یه قانون پابرجا
تا وقت پایان قصه برسه که هردومون تموم بشیم تو دلِ هم.
یه تشکر بهت بدهکارم،
ممنونم از حسی که بهم بخشیدی قبل رفتن برای شاعری
ممنونم ازت بابت تموم شاعرانگی ها ، تمام دلتنگیها ، تمام وسعت آسمون ابری و عطر و طراوت سرزمینت
که تو قلب نا آرومم به یادگار گذاشتی .
من عاشقانه روبرویت به تماشا می نشینم
بخوان
صدای تو خیالات مرا جلا میدهدنه عکسی
نه خاطره ای
نه جنونی
تمام خیالاتم را برایت میسرایم.
برای تویی که خیالی ترین خیالاتم را
آهنگسازی می کنی و با روحت می نوازی
با چشمانت میخوانی...
مردم دنیا را به شنیدن صدایت دعوت کرده ام
بخوان
خیالاتم را پر از نوازشهایت می کند.
بخوان
جنونم را کامل کن
من ، مجنون وار به خیال داشتنت عاشقم.
(هانیه سیدمردانی)
( گاهی دلم برای خودم تنگ می شود )
این جمله عجیب حال مرا خوب می کند
آن زمان که بی نهایتِ جنون
خلوت عاشقانه ام را
به جهنم دوراهی تبدیل می کند ...
(هانیه سیدمردانی )
می شود سکوت را ثبت کرد
می شود نفس ها را درید
پشت دوربین های بی در و پیکر...
نقش دیوار و کورکی خوابیده در پایش
چاپ می شود در تیتر عکس روزنامه های شهر
سوزن و بساط معتادان
و ما و گفتن فقط یک (آه ... ) آن را ورق می زنیم
.....
(هانیه سیدمردانی)
نامه هایی که هرگز بدستت نرسید
عکس هایی که هرگز چاپ نشد
و ترانه هایی که بلعیدم.
شعرهایی که ترسیدند از ذهنم تراوش کنند
من ، تسکینی جز شنیدن آواهای محلی برایم نمانده است.
وتصویر یک غم ناشناخته، دور افتاده و بی مزه ...
(هانیه سیدمردانی)
هوالحق
------------- داستان (پایان یک آغاز ) قسمت 1 ----------
شاید اسمش و گذاشتم پایان یک آغاز . پایانی اجباری میان عربده های وحشیانه مردم شهر .
مردمی که آشنایند اما آنچنان تبر به ریشه احساست میزنند که حتی توان تلافی نداشته باشی.
بی حسم. به تو ، خودم و تمام دنیا.
نه میخندم و نه گریه م میگیره. کارم شده راه رفتن به سمت مقصدی که نمیدونم کجاس.
حکمت خدا رو نمی فهمم تمام شب ذهنم پر و خالی میشه از افکاری که ختم میشن به تو و حادثه آرامش بی اندازه ت.
نفس می کشم ، دریا را ، تو را ، مهتاب را و چه شاعرانه ی مزخرفی ست...
تو به کنار ، اینروزها خودم رو هم کم دارم.
یاد اون حادثه ی تلخ بخیر ، یعنی یاد خود اولم بخیر .
اون زمان که تمام تو رو به لبخندی رها می کردم و بی بهونه و بی قرار دوباره جویای نیم نگاهت بودم.
چقد دیر گذست . این فاصله و تمام روزهای خوب و بدِ ذهن من و چه زود نابود شد رویای لباس سفید و
ماسه های ساحل.
چه زود خلاف حرفای ساده و یکرنگِ رنگین کمونی ت شدم...
----- اصلا تو دلت بودم ؟!!!
هر لحظه ی من همین شده بود . هزار تا سوال بی جواب و خالی از لبخند ....
----- 19 آبان ماه 86 ساعت ده و سی و نه دقیقه بود . خوب یادمه که :
(براتون بصورت خصوصی پیام دادم . امیدوارم خونده باشین )
یادته ؟!منکه اسمش رو میذارم شیطنت دخترونه ، اینکه شماره ای رو که برام گذاشته بودی
پاک نویس شد تو سررسیدم . اونم فقط همینجوری
20 آبان ماه همون سال
* مطمئنی راسته ؟ منظورم اینه که مطمئنی میگه چه اتفاقی قراره بیافته ؟!
+ آره مطمئنم . خیالت راحت . اصلا میخوای اول فنجون منو بخونه ؟!
* نه . میخوام ببینم چی میگه ...
سرطان اعصاب گرفته ام
انگار
گاه سراغت را می گیرد
گاه بیخیال می شود .
و تمام کائنات
میدانند از بود و نبود تو ...
****
فانوس میخواهم چه کار ؟!؟
اسمت که می آید،
ماه به تماشایت بی پروا بیرون میزند از خانه
حتی اگر خودت نباشی...
من به عشقت ، به اعتبار تو
آسمان را از آنِ خود ساختم.
حالا هر چقدر دوستداری ناز کن و نباش ...
چشمانت را ببند
دستهایم را بگیر
محکم
بگذار نفسهایمان یکی شود
همین یکبار
مگر نمیبینی
آسمان ، دلتنگی ِ خدافظی مان را می کند.
بیشتر از تو و کمتر از من
****
دیگر به یادت نخواهم سرود
نخواهم گریست
پاییز هم دیگر برایم عاشقانه نیست
این افسانه ی عمر
سالهاست نقش یخ های قطبی شده ...
داستان کوتاه : رویای بهشت
نویسنده : هانیه سیدمردانی
....... (( لطفا در صورت استفاده و کپی از داستان نام نویسنده ذکر گردد )) ........
با احترام
زیر سایه خدایی که زمین و زمان و خلق کرد و دوست داشتن رو یاد آدمها داد ، لحظاتی رو با هم تو مرور خاطرات عاشقانه کسی سپری می کنیم.
خیلی وقت بود پیر زن از داشته هاش دل کنده بود و صبح تا عصرش رو توی پارک نزدیک خونه ش می نشست و به منظره زیبای پارک نگاه می کرد و زیر لب جملاتی رو زمزمه می کرد. آخه خیلی سال گذشته بود و دیگه حوصله ای برای نوشتن نداشت. حتی نمیدونست با اینهمه آرامش چیکار کنه!!! از بچگی عاشق نشستن توی پارک خلوت بود و بهش حس خوبی دست میداد. یه آه از ته ته دلش کشید و با خودش گفت :
کجایی دیوونه ی قشنگم؟ کجایی بهم بگی بی معرفت ؟ دلم برات تنگ شده . می فهمی ؟! دلم تنگ شُ..........................ده.
و آروم زیر لب تکرار کرد: بی معرفت ، بی معرفت ، بی معرفت.
سکوت عجیبی محیط و فرا گرفته بود انگار تمه چی با احساس پیرزن شکل می گرفت و تغییر می کرد .
ادامه داد : عاشق شدم، نیومدی . ازدواج کردم ، نیومدی . بچه دار شدم ، نیومدی . صدات زدم ، نیومدی . پیر شدم باز نیومدی . با لبخند ملیحی گفت : میومدی هم می گفتی : بی معرفت.
بغض عجیبی داشت . نمیدونست چرا اینطور بود. بغضی داشت که با یه اشاره میخواست خودنمایی کنه.صدایی شنید. یه آه . با صدای مردونه ی خیلی غمگین.
اتفاقاً بدنبال آهِ مردونه یه بی معرفت هم شنید. انگار کسی هم بود که حس پیرزن رو داشت. سکوت کرد تا دوباره بشنوه اما ... .
خودش ادامه داد :
ببین نقش نگاه تو رو برگ زرد پاییزه
داره اشکای من آروم رو پلکای تو میریزه
هنوز بیت بعدی رو شروع نکرده بود که صدای مردونه ادامه داد :
شروعت ساده بود اما طلوعت پ شد از حسرت
داری خالی میشه قلبم از هر چی کینه و نفرت
پیرزن بهت زده به نقطه ای خیره شد . باورش نمیشد ، صدای مردونه ته دلش رو خالی کرده بود. به نقطه ای خیره موند آخه این شعر مربوط به جوونیاش بود . خودش سروده بود . این شعر براش خیلی عزیز بود.باهاش خاطره داشت. آسمون آبی پرشد از ابرایی که اومده بودن برای پر کردن ضیافت عاشقانه. یه نسیم خنک و بوی دل انگیز خاک. انگار تمام کائنات خیره شده بودن به این دو نیمکت پشت بهم . بیقرار و مضطرب بود . آروم صورتش رو برمیگردونه به پشت سرش نگاه کنه میبینه چشمای اشک آلودی ذل زده بهش و داره خیره بهش نگاه میکنه و
با چشم تو چشم شدنشون گفت : سلام بی معرفت. خوبی ؟
تو نگاه پیر مرد میشد هزاران حرف نگفته رو خوند. هزاران دلتنگی . هزاران بهونه نبودن . گریه عاشقانه قشنگی بود تو نگاه هر دو که نمیشد ازش گذشت . خدا داشت به کدوم خوبیشون جواب میداد . به کدوم دعاشون پاداش عاشقانه میداد ؟!؟
مثل همیشه پیر مرد پیش قدم شد و کنارش نشست . دستای سرد بانوی قصه رو توی دستای مردونه ی خودش محکم فشرد و بوسید . اونقد دلش برای این نوازش مردونه تنگ بود که بی اختیار سرش رو گذاشت روی شونه های پیرمرد و با صدای آرومش گفت: کجا بودی اینهمه سال؟ میدونی چقد منتظرت شدم؟میدونی چند ساله رو این نیمکت نشستم و منتظر صداتم؟ چرا تنهایی ؟ خونوادت کو؟ بچه ت کو؟ رضای قشنگم نمیخوای جواب بدی؟!
رضا که تازه فرصت کرده بود بین سوالات بهار جای خالی پیدا کنه با حوصله و آروم نگاهش کرد و گفت : دوباره صدام کن تا بگم. رضا خیلی صبور بود و خیلی با حوصله و برق نگاهش هیچ جور قابل انکار نبود . میدونست چطور سوگولیش اروم میشه . ضربان قلب ترانه داشت با ضربان قلب رضا یکی میشد . نگاهش رو دوخت به چشمای رضا و دوباره تکرار کرد : رضای قشنگم ، چرا تنهایی ؟ باورت میشه چه حس خوبی دارم.
رضا نفس عمیقی کشید و جواب داد: تنهام ترانه. تنهای تنها. نیاوردمشون . خواستم بقیه راه رو تنها باشم. مالِ خودِ خودم. خودت چرا تنهایی ؟ ترانه: منم خواستم تنها باشم. هیشکی رو نیاوردم. بیقرارن ولی نیاوردمشون. خیلی ازم فاصله دارن. اینجا دیگه مال منه دلتنگی می کنن ولی اونیکه دوستم داشته باشه خودش میاد پیشم.
رضا نشون داد که دوستش داره. این آغوش آروم و حرفای شیرین عطر عجیبی به بارون و منظره پارک بخشید . قدم زدن با هم دست تو دست هم بی هیچ انتظاری بی هیچ چشم داشتی . محال بود ولی دیگه تمام محال هاشون ممکن شده بود.
اینم برای شمایی که دوست دارین عکس نوشته شعرام رو داشته باشین
منم شما رو دوست دارم خیلی خیلی زیاد
امیدوارم از شنیدن این آهنگ لذت ببرین و بتونه تو دل همه تون جا باز کنه
دوستتون دارم هوارتا
لینک دانلود :
http://faslemusic.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%84%D8%A8%D9%88%D9%85-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D9%87%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF-%DA%A9%D8%B1%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7/